معنی از خود رمنده
لغت نامه دهخدا
رمنده. [رَ م َ دَ / دِ] (نف) رم کننده. آنچه یا آنکه خوی رمیدن دارد. جانور رموک: اوابد؛رمندگان. (ربنجنی). رجوع به رمیدن شود:
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید.
فردوسی.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
گریزان، نافر، وحشی، رموک
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند.
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
آنکه میترسد و میگریزد، رمکننده،
خود
ضمیر مشترک میان متکلم، مخاطب، و غایب: خود من، خود شما، خود او،
برای تٲکید به کار میرود: تو خود گفتی،
نفس، ذات، شخص، خویش، خویشتن،
[مقابلِ غیر و بیگانه] خودی،
* خودبهخود: (قید) به خودی خود، بیسبب، بیجهت، بدون میل و ارادۀ دیگری،
* از خودبیخود شدن: [عامیانه، مجاز] از خود رفتن، از حال رفتن، بیهوش شدن،
گویش مازندرانی
رم کننده
معادل ابجد
917